«دلم کودکی می خواهد جلو کدام مغازه پا بکوبم که آرامش را برایم بخرند؟»

پیامک جالبی است شاید برای شما هم ارسال شده است. مرا به  یاد کودکی و گریه و زاری های کودکی انداخت، آن زمان که زار زار، اصرار اصرار، پا و دست کوبان  تا که دل پدر و مادر را به رحم آید و از مغازه برایمان کفشی یا لباسی یا کیفی یا چیز مورد علاقه امان را بخرد. انگار پدر و مادر با تمام مهربانی هایشان می بایست گریه کودک شان را ببینند تا دلشان به رحم آید و برایش دستی به جیب ببرند و لبخند را بر چهره کودک دلبندشان بنشانند اما زیاد اتفاق می افتاد که آن گریه ها و اشک های پاک کودکی در دل پدر و مادرمان  اثری نمی کرد و جوابی نمی گرفتیم جز کتک که آن هم الان که فکرش را می کنیم باز هم دلنشین بود، چرا که می دانستیم حکایت آن اشک های بی جواب چیزی جز قصه فقر نبود. شنیدن این پیامک دنیای کودکیم را دوباره به تکرار در آورد اما ین بار در جستجوی آرامش. براستی آیا  آرامش و خوشبختی هم، کودکی و پای کوبیدن های کودکی  را می خواهد؟ راستی مغازه اش را سراغ دارید؟ آری عزیزان، فارغ از یادآوری ایام کودکی  طنین کلمه آرامش در گوش هایم یاد آور چیزی جز این آیه نور نبود:

«الا بذکر الله تطمئن القلوب»

آری، جز با یاد و ذکر  آن مهربان مهروز آرامشی نیست. ای کودک درون! جلوی مغازه اسماء الحسنی پای بکوب آری، ای درون تشنه کودکانه پای بکوب، اشک بریز، گریه سربده،... تا بحر بخشایش آید خروش.... از آن خالق مهربانت بخواه اما آنچنان خواسته دلت را برای آرامش به جوشش درآور که رحمت لایزالش به جوشش آید، تو جلو مغازه کسی پای می کوبی و از کسی طلب داری که دیگر قصه اش قصه فقر نیست، دیگر قصه اش قصه کتک نیست، کافی است با هرکدام ازآن نام های نیکش که دوست داری ندایش دهی و همینکه شنید و اشک ها و گریه های خالصانه ات را دید خودش مغازه پر رنگ و نگارش را برایت بی هیچ اجرت و بی منت باز می کند و می بخشد وآرامش را به درون ات برای همیشه هدیه خواهد کرد.  

 امروز روز عرفه است ، در این روز پر خیر و برکت تا می توانی جلو مغازه اسماء الحسنی پای بکوب، آری کودکانه پای بکوب و یادت باشد :

بزرگ است خدایی که چنان مهربانیش با هر تن است که هر بنده گوید خدای من است.

در این روز  مبارک:

کعبه امیدم را دوباره خواهم ساخت

قایق صبرش را به آب خواهم انداخت     

بر پشت بامش پرچم ایمان را خواهم افراشت

و ستون هایی از جنس اعتماد برایش خواهم ساخت

و پنجره هایش را با تمام صداقت باز خواهم کرد

و کلیدش را از جنس اخلاص خواهم ساخت

و حصاری از سیم های تقوا برایش خواهم کشید

و  دیوارهایش را با آهن ربای پاکی بالا خواهم برد 

و فرش های سبز ایمان را در آن پهن خواهم کرد

و در آن به آرامش خواهم رسید.

و مخاطب ندای «یاایتها النفس المطئنه» خواهم گردید.